حس و حال همه ی ثانیه ها ریخت بهم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت بهم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت بهم
روح غمگین تو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت بهم
در کنار تو قدم می زدم و دور و برم
چشمها پر خون شد قرنیه ها ریخت بهم
روضه خوان خواست که از غصه ما یاد کند
سینه ها پاره شد و مرثیه ها ریخت بهم
پای عشق تو برادر کشی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت بهم
بغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دل مان تنگ شد و قافیه ها ریخت بهم
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرت عشق
پس چرا زندگی ساده ی ما ریخت بهم
امید صباغ نو
:: برچسبها:
حافظ,